داستان یک مجسمه

داستان برند Brand Story همیشه برای همه انسان‌ها هیجان‌انگیز است. ذهن به کمک داستان می‌تواند یک سری اتفاقات پشت سر هم را دنبال کرده تا به نتیجه نهایی آن برسد.

اگر داستان‌ سرایی برای هر موضوعی انجام شود، آن موضوع می‌تواند ذهن انسان‌ها را با خود همراه کند. البته حقیقتاً در پس هر رویداد و در پس عمر هر انسانی داستان‌های زیادی وجود دارد که تعریف کردن آن‌ها می‌تواند پیوند عمیقی بین یک انسان با دیگر انسان‌ها ایجاد کند.

داستان یک مجسمه، افسانه میکل آنژ و مجسمه داوود

می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد.

 

داستان گویی

این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت.

 

داستان گویی

روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید.

 

داستان گویی

از اطرافیان در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.

 

داستان گویی

 

شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»

 

داستان گویی

پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین الان در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد.

این مقاله هم مطالعه کنید :
داستان شرکت Neuralink، یک رویای نوآورانه در علم اعصاب

 

داستان گویی

شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه ای که هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا به شمار می آید. نام آن پسر «میکل آنژ» بود !

 

داستان گویی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منو اصلی